کنایه از کسی است که آزاری و مکروهی و مصیبتی از حوادث روزگار بدو رسیده باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که مصیبتی از دنیا دیده باشد و حادثه ای به او رسیده باشد. (انجمن آرا)
کنایه از کسی است که آزاری و مکروهی و مصیبتی از حوادث روزگار بدو رسیده باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که مصیبتی از دنیا دیده باشد و حادثه ای به او رسیده باشد. (انجمن آرا)
ملک بخشنده. که ملک بخشد. آنکه فرمانروایی مملکتی را به کسی بخشد: پیام داد به من بنده دوش باد شمال ز حضرت ملک ملک بخش اعدامال. غضائری. قتال جان فزایی و جبار دلگشای غدار ملک بخشی و قهار قهرمان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 457). تازه رویی باید آن کس را که باشد ملک بخش کامکاری باید آن کس را که باشد کامکار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 410). شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب. امیرمعزی. ملک ملک بخش رکن الدین کز یمین ملک در یسار گرفت. انوری (از سندبادنامه ص 19). همتت ملک بخش و ملک ستان تا به گیتی ده و ستان باشد. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 138). گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهدخبر وحی پردازی عفی اﷲ ملک بخشی مرحبا. خاقانی. بوالمظفر خدایگان ملوک ملک بخش و ظفرستان ملوک. خاقانی. بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار. عبید زاکانی
ملک بخشنده. که ملک بخشد. آنکه فرمانروایی مملکتی را به کسی بخشد: پیام داد به من بنده دوش باد شمال ز حضرت ملک ملک بخش اعدامال. غضائری. قتال جان فزایی و جبار دلگشای غدار ملک بخشی و قهار قهرمان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 457). تازه رویی باید آن کس را که باشد ملک بخش کامکاری باید آن کس را که باشد کامکار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 410). شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب. امیرمعزی. ملک ملک بخش رکن الدین کز یمین ملک در یسار گرفت. انوری (از سندبادنامه ص 19). همتت ملک بخش و ملک ستان تا به گیتی ده و ستان باشد. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 138). گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهدخبر وحی پردازی عفی اﷲ ملک بخشی مرحبا. خاقانی. بوالمظفر خدایگان ملوک ملک بخش و ظفرستان ملوک. خاقانی. بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار. عبید زاکانی
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است: آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا. حافظ. رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است: آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا. حافظ. رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود