جدول جو
جدول جو

معنی تلخ بخش - جستجوی لغت در جدول جو

تلخ بخش(تَ بَ)
دهی از دهستان پائین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 345 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاج بخش
تصویر تاج بخش
(پسرانه)
بخشنده تاج پادشاهی، رساننده کسی به پادشاهی، از القاب رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ بخش
تصویر فرخ بخش
(دخترانه)
بخشنده، بزرگوار، نام یکی از بهدینان یزد که در سال هشتاد و هشت یزگردی می زیسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلخ وش
تصویر تلخ وش
تلخ مانند، تلخ مزه، کنایه از می، باده، برای مثال آن تلخ وش که زاهد ام الخبائثش خواند /... (حافظ - ۲۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ / عِ)
کنایه از کسی است که آزاری و مکروهی و مصیبتی از حوادث روزگار بدو رسیده باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که مصیبتی از دنیا دیده باشد و حادثه ای به او رسیده باشد. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُخَ / خُ)
تلخ گفتار. تلخ زبان:
گو ترش روی باش و تلخ سخن
زهر شیرین لبان شکر باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کنایه از مدبر و بدبخت. (آنندراج) :
شهنشاه شکرریزان دهری
اگرچه شوربخت و تلخ بهری.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
تسلی دهنده. آرام کننده. آرامش دهنده. مسکن. تسکین بخشنده. و رجوع به تسلی و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ دَ / دِ)
ملک بخشنده. که ملک بخشد. آنکه فرمانروایی مملکتی را به کسی بخشد:
پیام داد به من بنده دوش باد شمال
ز حضرت ملک ملک بخش اعدامال.
غضائری.
قتال جان فزایی و جبار دلگشای
غدار ملک بخشی و قهار قهرمان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 457).
تازه رویی باید آن کس را که باشد ملک بخش
کامکاری باید آن کس را که باشد کامکار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 410).
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کامجوی و کامیاب.
امیرمعزی.
ملک ملک بخش رکن الدین
کز یمین ملک در یسار گرفت.
انوری (از سندبادنامه ص 19).
همتت ملک بخش و ملک ستان
تا به گیتی ده و ستان باشد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 138).
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهدخبر
وحی پردازی عفی اﷲ ملک بخشی مرحبا.
خاقانی.
بوالمظفر خدایگان ملوک
ملک بخش و ظفرستان ملوک.
خاقانی.
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا.
حافظ.
رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت خو. (ناظم الاطباء). بدخو و پرغضب:
مخور تنهاگرت خود آب جوی است
که تنهاخور چو دریا تلخ خوی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
انده گسار و سود این نامه هر کسی را هست و رامش جهان است وانده گسار اندهگنان است و چاره درماندگان تسلی بخشنده آرام بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج بخش
تصویر تاج بخش
دهنده تاج دهنده افسر
فرهنگ لغت هوشیار
آن که درفش و بیرق بخشد، قسمت و حصه ای از غنایم که به سپاهیانی که در زیر علم حاضر بوده اند می دادند
فرهنگ لغت هوشیار
آرام بخش، قراربخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رضایت بخش، راضی کننده
دیکشنری اردو به فارسی